کتابخانه ای برای همه

کتابخانه ای برای همه

کتابخانه فانتزی
کتابخانه ای برای همه

کتابخانه ای برای همه

کتابخانه فانتزی

خواب هاروی ( استیون کینگ )

خواب هاروی ( استیون کینگ )

نوشتهٔ: استیون کینگ

جانت پایِ سینک ظرفشویی می‌چرخد و، یکهو، چشمش می‌افتد به شوهرش که حدود سی سال است با هم زندگی می‌کنند. با تی‌شرت سفید و شلوارک بیگ‌ داگ نشسته پشت میز آشپزخانه او را تماشا می‌کند.

تازگی‌ها این ناخدای روزهای هفته‌ وال‌ استریت را بیشترِ شنبه‌‌صبح‌ها درست همین‌جا با همین ریخت و قیافه می‌بیند: شانه‌های آویزان و چشم‌های مات، شوره سفید روی گونه‌ها، موهای سینه‌اش که از یقهٔ تی‌شرت بیرون زده، و موهای شاخ‌ایستاده پشت سر مثل آلفاآلفای شیطان‌های کوچک که پیر و خرفت شده باشد. جانت و دوستش هانا این اواخر برای هم داستان‌های آلزایمری تعریف می‌کردند و همدیگر را می‌ترساندند (مثل دختربچه‌هایی که شب خانه هم می‌خوابند و برای همدیگر داستان ارواح تعریف می‌کنند): فلانی دیگر زنش را نمی‌شناسد، آن یکی دیگر اسم بچه‌هایش یادش نمی‌آید...

 

ادامه مطلب ...

مسیر سبز ( استفن کینگ )

مسیر سبز ( استفن کینگ )

نویسنده: استفن کینگ

داستان کتاب در سال 1932 اتفاق می افته و در مورد زندگی پل اچکامب یکی از نگهبانان قدیمی زندان دیترویت که در ارتباط با زندانی سیاه پوست و غول پیکر به اسم «جان کافی» است. جان متهم به قتل دو کودک است. پل بتدریج به شخصیـت جان علاقمند میشود و میفهمد که او دارای یک قدرت متافیزیکی عجیبی است . سرانجام جان کافی در عین بیگناهی به اعدام محکوم می شود اما....

 

ادامه مطلب ...

هر آنچه دوست داری از دست خواهی داد ( استفن کینگ )

هر آنچه دوست داری از دست خواهی داد ( استفن کینگ )

هر آنچه دوست داری از دست خواهی داد و سه داستان دیگر

نویسنده: استفن کینگ
هر آنچه دوست داری، از دست خواهی داد، ماجرای مردی است به نام آلفرد زیمر، فروشنده سیاری که قصد دارد، در متلی خودکشی کند. او دچار روزمرگی شده، و تنها تفریح و سرگرمی اش جمع آوری نوشته های روی دیوار دستشویی های بین راهی است. او همه ی آنها را در دفترچه ای نوشته-تنها انگیزه ای که مانع خودکشی اش شده بوده، اما به تدریج گویی شغل اصلی اش می شود. به قول خود آلفرد زیمر ، انگار خودکشی بسیار آسانتر از ایجاد دگرگونی و تغییر است. او دو انتخاب بیشتر ندارد، یا دفترچه را دور بیندازد و خودکشی کند ، یا اقدام به چاپش کند ...
استفن کینگ درباره انگیزه نوشتن هرآنچه دوست داری، از دست خواهی داد ، پایان داستان و چند نکته دیگر در انتهای داستان این جملات را نوشته است :
من از رانندگی خوشم می آید، به خصوص کشته مرده بزرگراه های پایان ناپذیر ایالتی ام . بزرگراه هایی که در آن ها چیزی مشاهده نمی کنید مگر مرغزارهای دوطرفه اش و هر شصت هفتاد کیلومتر یکبار هم توالت های عمومی بلوکه سیمانی . توالت های عمومی معمولا پر از انواع و اقسام نوشته ها و یادداشت ها هستند . بعضی از آنها خیلی عجیب و غریب اند . من شروع کردم به جمع آوری این پیام ها از هرجایی که دم دستم بود و آنها را در دفترچه یادداشتی جیبی نوشتم ، مابقی جملات را هم از طریق اینترنت پیدا کردم (دو سه تا وب سایت به این طور جمله ها اختصاص دارند) و بالاخره داستان متعلق به این جمله ها را نوشتم . همین داستانی که خواندید از آب درآمد . نمی دانم داستان خوبی شده یا نه ، اما خیلی نگران مرد تنهای داستان بودم و واقعا امیدوارم بودم اوضاع به خوبی و خوشی برایش پیش برود همه چیز زندگی اش روبه راه شود . در پیش طرح اولیه داستان ، همین اتفاق افتاده بود . اما بیل بیوفورد نیو یورکر پایانی پر ایهام و ابهام برای داستان در نظر بگیرم . احتمالا حق با او بوده ، اما همه ما اگر که بخواهیم ، می توانیم برای کل الفی زمیرهای دنیا دعا کنیم .
  ادامه مطلب ...

ابلیس ( استفن کینگ )

ابلیس ( استفن کینگ )

نویسنده: استفن کینگ

ویروسی مرگبار در آمریکا پخش شده که طی چند روز باعث مرگ حدود 99 درصد شده است.در این بین افرادی به طور کاملا معجزه آسا در برابر این ویروس هولناک مصونیت دارن و حتی وقتی که پزشکان ویروس را به بدن یکی از آنها تزریق میکنند سیستم دفاعی بدن ویروس را نابود می کند. سرنوشت تعیین میکند که این افراد (که شخصیت های متعدد کتاب رو تشکیل می دهند)باید زنده بمانند و نقش خودشان رو در آینده ایفا کنن.
کمی که از این قضیه میگذرد تک تک افراد خواب های یکسانی را می بینند در این مورد که فردی شیطانی با چهره ای مخوف دنبال آنهاست و می خواهد به آنها اسیب برسوند و این خواب ها قسمتی از کابوس های هر شبشان می شود.در کنار این کابوس خواب شیرین پیرزنی مهربان که آنهاا را به سمت خودش دعوت میکنه هم میبینند و اینجاست که معلوم مشخص می شود شیطان این وضعیت دنیا را بهترین فرصت برای تصرف دنیا و انسانها میبیند و نماینده اش را برای این کار به زمین فرستاده. ....
 

ادامه مطلب ...

یک مرگ ( استفن کینگ )

یک مرگ ( استفن کینگ )

نویسنده: استفن کینگ

جیم تروسدیل کلبه‌ای در غرب مزرعه لم‌یزرع پدرش داشت و همانجا بود که کلانتر بارکلی و چند نفر از اهالی که سمت معاون کلانتر را داشتند، او را یافتند. تروسدیل با با بالاپوشی کثیف به تن، روی یکی از چوکی‌ها، کنار بخاری خاموش نشسته بود و داشت یک شماره قدیمی روزنامه بلک هیلز پایونیرز را زیر نور چراغ هریکین می‌خواند؛ در هرحال، نگاهش به روزنامه بود.
کلانتر بارکلی از در که وارد شد، ایستاد و جثامتش تقریبا همه درگاه را پر کرد. چراغ هریکینی نیز او به دست داشت.
«بیا بیرون، جیم، و دستهایت را هم ببر بالای سرت. می‌بینی که تفنگچه‌ام را نکشیده‌ام و دوست هم ندارم به آن دست ببرم.»
 

ادامه مطلب ...